زنگ زده میگه دلآرام ـ دختر چهار سالهاش ـ یک حرفهایی میزنه که من نمیدونم چی بگم بهش. میگم مگه چی گفته؟
هیچی، داشتم پای گاز کتلت درست میکردم، بهش گفتم: اینقدر این ور اون ور ندو. خستهام کردی. بعد رفته یک گوشه بغ کرده .
بعد دو دقیقه آمده به من میگه: مامان خانوووم، شما نباید من را از حقوقام محروم کنی!
میگم : کدوم حق؟
میگه: حق بازی کردن. این حقیه که خدا به من داده!!
من هم از روی کنجکاوی گفتم: حالا این خدایی که میگی کی هست؟ کجاست؟
میگه: خدا؟ خدا کیه!!؟ خودت خوب میدونی. همه جا هم هست. همه جا . بالا، پایین، این ور ، اون ور، توی کتلکت ، بیرون کتلت!!!
بعدن نوشت: البته گاهی مدل این الهیات اینطوری میشه!!!
این دلارام خانوم که برای خودشون یه پا طالس و ابن عربی و ملاصدرا و اسپینوزا هستند! (هم از بزرگان این طرف گفتم، هم اون طرف. برای اثبات بی طرفی ام!)
امان از زبون ِ بچه های قرن بیست و یک.