جایگاه شناسی فلسفه در هندسه معرفتی امام خمینی

این مطلب در شماره 2 مجله خط چاپ شده است.

شهرهای کوچک همیشه در سایه شهرهای بزرگ معنا پیدا می کنند و همینگونه است نسبت اندیشه های پس از خمینی به خمینی[1]. دیگر نمی توان کسی را پس از روح الله الموسوی الخمینی یافت که نسبت خود را با او معین نکند.حال چه از روی توافق و چه از سر تخالف و بر همین روال است دعوا بر سر موافقت یا مخالفت فلسفه.

در این نوشتار سعی ما بر آن است که جایگاه فلسفه را در اندیشه حضرت امام بیان کرده و ابعاد مختلف و به ظاهر متعارض آن را با یکدیگر جمع کنیم.

حضرت امام در موارد متعددی به فلسفه می تازد و حتی گاهی آن را حجاب اکبر می خواند.[2] ایشان در این مرحله به مثابه مخالفی با فلسفه به نظر می رسند که اساس اندیشه عقلانی را مردود دانسته و به همین دلیل با آن معارضت می کند.از سوی دیگر ایشان شخصی است که در سالهای مهجوریت فلسفه در حوزه علمیه پرچمدار تدریس فلسفه بوده اند و توابع آن[3] را به جان خریده اند. و همین وجوه است که تبیین نظر ایشان را درباره این موضوع دشوار می کند. [4]

در این مرحله سعی می کنیم تا با توجه به آثار قلمی و شفاهی خود حضرت امام نشان دهیم که ایشان چه دیدگاهی را نسبت به فلسفه اتخاذ می کنند.

الف) امام و دفاع از استقلال فلسفه اسلامی

یکی از شبهات و انتقاداتی که از سوی مخالفین فلسفه اسلامی مطرح می شود ، این نکته است که فلسفه اسلامی دارای هویت مستقلی از آنچه که فیلسوفان یونان گفته اند ندارد و سخنان ایشان دنباله همان سخنان یونانی است که با روح تعالیم اسلامی سازگار نیست.

امام خمینی اگرچه اصل این مطلب را که ریشه و منبع اولیه فلسفه اسلامی همان فلسفه یونان و اندیشه های یونانی است را به عنوان یک واقعیت تاریخی می پذیرد اما شدیداً با این اندیشه که ماهیت فلسفه اسلامی امروزین را منحصر در آنچه که از یونان به ما رسیده بدانیم، مخالفت می کنند. ایشان در این باره می فرمایند:

« وقتى شما فلسفه ارسطو كه شايد بهترين فلسفه‏ها قبل از اسلام باشد، ملاحظه كنيد مى‏بينيد كه فلسفه ارسطو با فلسفه‏اى كه بعد از اسلام پيدا شده است فاصله‏اش زمين تا آسمان است در عين حالى كه بسيار ارزشمند است در عين حالى كه شيخ الرئيس راجع به منطق ارسطو مى‏گويد كه تا كنون كسى نتوانسته در او خدشه‏اى بكند يا اضافه‏اى بكند، در عين حال فلسفه را وقتى كه ملاحظه مى‏كنيم فلسفه اسلامى با آن فلسفه قبل از اسلام زمين تا آسمان فرق دارد.»[5] و سپس در یک نگاه تاریخی به تفکیکی بین فلسفه مشاء و فلسفه کنونی اسلامی که همان حکمت صدرایی است قائل شده و می فرمایند: «اين سخنى كه زبانزد بعضى است كه اين فلسفه از يونان اخذ شده، غلط است، كِى فلاسفه يونان از اين حرفها سر درآورده و چه كسى سراغى از اين حرفها در كتب آنها دارد. اين حرفها در كتب آنها نبوده و نخواهد بود. بهترين كتاب فلسفى آنها اثولوجيا است كه داراى مختصرى از معارف بوده و بقيه‏اش طبيعيات است، بلى شفاى‏ شيخ، فلسفه يونانى است و در آن هم اين حرفها نيست.»[6]

به همین دلیل است که ما در ادبیات ایشان با دو نوع فلسفه مواجه هستیم. اول فلسفه عامی و دوم فلسفه عالی یا اعلی. ایشان در موارد متعددی از این دو اصطلاح استفاده کرده اند؛ به عنوان مثال در این بحث که هر موجودی به صرف موجود بودن بهره ای از عالم غیب دارد می فرمایند:« بدان كه از براى جميع موجودات حظّ بلكه حظوظى از عالم غيب كه حيوة محض است مى‏باشد؛ و حياتْ سارى در تمام دار وجود است. و اين مطلب نزد ارباب فلسفه عاليه با برهان، و نزد اصحاب قلوب و معرفت به مشاهده و عيان، ثابت است؛ و آيات شريفه الهيّه و اخبار اولياء وحى عليهم الصلاة و السلام دلالت تامّ تمام بر آن دارد. و محجوبين از اهل فلسفه عاميّه و اهل ظاهر كه نطق موجودات را نيافته‏اند به تأويل و توجيه پرداخته‏اند.»[7] و یا در جای دیگری می فرمایند:« ظلّ منبسط و فيض مبسوط حضرت حق است؛ و تمام نعم ظاهره و باطنه، از هر منعم باشد به حسب ظاهر و در انظار عامه، از حق تعالى- جلّ و علا- است و احدى از موجودات را شركت در آن نيست، حتى شركت اعدادى نيز نزد اهل فلسفه عاميّه است نه فلسفه عاليه»[8].

فارق از محتوای فلسفی این دو نقل قول ، این مطلب روشن شد که حضرت امام فلسفه عالیه را در مقابل فلسفه عامی یا عامی قرار می دهد و از مطالب آن دفاع می کنند و معمولا معلومات فلسفه عالیه را اندیشه هایی می دانند که توسط شهود عرفا نیز تایید می شوند و در نقطه مقابلش فلسفه عامی را در کنار اهل ظاهر ذکر کرده و برای آن ارزش خاصی قائل نمی شوند. اما نکته این است که مد نظر امام از فلسفه عالیه چیست؟

حضرت امام در گفتاری پس از آنکه امتناع می کنند از پذیرش قول یونانی بودن فلسفه اسلامی ، موارد و مصادیقی از فلاسفه اسلامی را که مد نظرشان هستند را نام برده و از آنها به بزرگی یاد می کنند. ایشان در این باره می فرمایند:« بالجمله، فلسفه امروز حكماى اسلام را و معارف جليله اهل معرفت را به حكمت يونان نسبت دادن، از بى‏اطلاعى بر كتب قوم است- مثل كتب فيلسوف عظيم الشأن اسلامى، صدر المتألّهين قدّس سرّه، و استاد عظيم الشأنش محقق داماد قدّس سرّه، و تلميذ بزرگوار او، فيض كاشانى قدّس سرّه، و تلميذ عظيم الشّأن فيض، عارف جليل ايمانى، قاضى سعيد قمى قدّس سرّه- و نيز از بى‏اطّلاعى به معارف صحيفه الهيّه و احاديث معصومين سلام اللَّه عليهم است؛ پس، هر حكمتى را به يونان نسبت داده و حكماى اسلامى را تابع حكمت يونان انگاشته‏اند.»[9]

از عبارت فوق و عبارات دیگر می توان به وضوح فهمید که امام دل در گروی حکمت صدرایی داشته و از استقلال آن در مقابل دیگران دفاع می کند . این دفاع تنها منحصر در بعد استقلال حکمت صدرایی در مقابل فلسفه یونانی نیست بلکه امام در موارد متعددی از محتوای اندیشه صدرایی نیز دفاع کرده و آن را از نواقص اندیشه فلاسفه ماقبل مبرا می دانند. ایشان در این باره می فرمایند: «محمد بن ابراهیم شیرازی بزرگترین فلاسفه الهی و موسس قواعد الهیه و مجدد حکمت ما بعد الطبیعه است.او اول کسی است که مبدا و معاد را بر یک اصل بزرگ خلل ناپذیر بنا نهاد و اثبات معاد جسمانی با برهان عقلی کرد و خلل های شیخ الرئیس را در علم الهی روشن نمود و شریعت مطهره و حکمت الهیه را با هم ائتلاف داد .ما بررسی کامل دیدیم هر کس درباره او چیزی گفته از قصور خود و نرسیدن  به مطالب بلند پایه او است».[10]

تا اینجا روشن شد که نه تنها امام بر خلاف آنچه که برخی قصد تلقین آن را دارند مخالف و معارض فلسفه اسلامی نبوده اند- اگرچه نقدهایی به این روش اندیشیدن داشته اند- بلکه مدافع سرسخت و همیشگی آن نیز بوده اند. این دفاع در تمام طول زندگی علمی و سیاسی حضرت امام حضور دارد. چه آن روز که در کنج حوزه علمیه به تدریس فلسفه متهم می شدند و چه آن روز که در اوج قدرت و در مقام رهبر تمامی مستضعفان جهان به گورباچف نامه می نویسند و از او دعوت می کنند تا عده ای از افراد نخبه و باهوش خود را به قم بفرستد تا با مطالعه و تحصیل کتب حکمای اسلامی افقی جدید را پیش روی اندیشمندان و سیاستمداران بلوک شرق باز کنند. اما نکته این جاست که چگونه این موضع و سخنان حضرت امام را با آن سخنانی که ایشان در مقابل فلسفه گفته اند جمع کنیم ؟

ب) امام عارفی اهل باطن؛ نه خرده گیری اهل ظاهر

نکته ای که در این مرحله و قبل از ادامه بحث توجه به آن ضروری است شناخت شخصیت حضرت امام است. امام خمینی را به حق می توان یکی از جامع ترین شخصیت های تاریخ تشیع به حساب آورد که تبیین این مطلب نیازمند مقاله ای مجزاست. اما حقیقت این است که امام در فقه نوآوری بدیع و در شناخت ظرائف عرفانی زبردست بود. و اگرچه تمام عمر خود را در فلسفه نگذرانده بود[11] اما آن را به عمق جان درک کرده بود[12]. تفسیر را به احسن وجه می دانستند و اگر دروس تفسیر ایشان ادامه پیدا می کرد قطعا این مساله وضوح بیشتری نیز پیدا می کرد. تمام اینها تنها در کمالات علمی حضرت امام خمینی است و انحصار امام در این بعد جفایی واضح به بزرگی و عظمت ایشان است. ایشان اگرچه در علوم متعارف چیره و خبره بودند اما نباید بُعد عملی ایشان را کوچک و یا عرضی پنداشت. امام کسی است که در عرفان نظری شاگردی استادی همچون آیت الله شاه آبادی را کرده و در عرفان عملی از انفاس قدسی میرزا جواد آقای ملکی تبریزی بهره برده است. تمامی اینها کار را به جایی می رساند که امام در بدو جوانی کتاب شریف چهل حدیث را می نویسند. تمامی اینها و سیره عملی و تاکیدات قلمی ایشان این مساله را روشن می کند که امام خمینی بیش از آن که اهل فلسفه و یا فقه و یا حتی عرفان و به تعبیر خودشان علم توحید باشند اهل عمل است. فلذاست که ایشان می فرمایند:                             « ساده‏انديشى است كه ما گمان كنيم كه فقط تخصص، ميزان است و علم، ميزان است. علم الهى هم ميزان نيست.علم توحيد هم ميزان نيست. علم فقه و فلسفه هم ميزان نيست. هيچ علمى ميزان نيست.آن علمى ميزان است و آن علمى براى بشر سعادت است كه تربيت در او باشد، كه او از مربّى القا شده باشد، از كسى كه تربيت الهى شده است القا بشود به بشر.»[13]

به نظر می رسد که نکته کلیدی در حل این به ظاهر تعارض موجود در اندیشه امام«ره» درک همین مقام معنوی و شخصیت الهی ایشان است. در یک کلام می توان گفت که ایشان به مثابه یک عارف واصل به هر آنچه که غیر از الله باشد و توجه انسان را از او منحرف کند می تازد و در این میان هیچ تفاوتی بین فقه و فلسفه و علم توحید نمی گذارند. برای امام خمینی که خود بحق مضاهی عالم عینی شده بود[14] ، فلسفه عالی علمی بود که در مقابل اهل ظاهر و اهل فلسفه عامی از آن دفاع می کردند اما در مقابل یک عارف به آن می تاختند و آن را از سنخ حجاب می دانستند. چراکه معتقد بودند که در شناخت باری تعالی حتی نباید صور علمیه انسان حضور داشته باشد بلکه انسان باید با شهود کامل و رویت باطنی به آن معرفت نائل شود و نه با علم حصولی ولو آنکه شریفترین آن یعنی فلسفه عالیه باشد.

به همین دلیل است که فلسفه برای امام فلسفه به مثابه یک راه است نه یک مقصد و خود ایشان در این باره می فرمایند: «   فلسفه، وسيله است، خودش مطلوب نيست. وسيله است براى اينكه‏ شما مسائل را، معارف را با برهان به عقلتان برسانيد، هنرش همين قدر است. «پاى استدلاليان چوبين بود»، مقصود همين است كه چوب است، پاى چوبى است. آنكه انسان را مى‏تواند راه ببرد، انسان حقيقتاً با آن مى‏تواند راه برود، عبارت از آن پايى است كه انسان [با آن‏] جلوه خدا را ببيند، عبارت از آن ايمانى است كه در قلب [وارد] مى‏شود، و وجدان ذوقى است كه انسان مى‏كند، و ايمان مى‏آورد. اين هم يك مرتبه است و مرتبه بالاتر هم دارد.»[15]

این راهی است که به نظر حضرت امام رفتن آن برای سالک طریقت الی الله لازم است.فلذاست که همصدا با صدرالدین شیرازی  فرموده اند:« «اقل مراتب سعادت این است که انسان یک دور فلسفه را بداند »[16]

و به همین دلیل است که ایشان در نامه به فرزند برومندشان حاج احمد آقا پس از تاکید بر توجه به عمل و اصل بودن تزکیه در سیر الی الله می فرمایند:« آنچه گفتم به آن معنى نيست كه به فلسفه و علوم برهانى و عقلى نپرداز و از علوم استدلالى روى گردان كه اين خيانت به عقل و استدلال و فلسفه است، بلكه به آن معنى است كه فلسفه و استدلال راهى است براى وصول به مقصد اصلى و نبايد تو را از مقصد و مقصود و محبوبْ محجوب كند.»[17]

با توجه به آنچه گفته شد می توان به راحتی فهمید که در دیدگاه حضرت امام فلسفه یک مرحله گزار است. یعنی مرحله ای که عبور از آن ضروری است و به همین دلیل هم امام از آن دفاع می کند اما ماندن در آن اشتباه است چراکه انسان را از مقصود حقیقی باز داشته و محبوب حقیقی را در حجاب نگاه میدارد.

 

 


[1] ) اصل این جمله سخنی است که کی­یرکگارد  فیلسوف دانمارکی در مورد هگل گفته است. و گفته است که فلسفه غرب پس از هگل نمی تواند بدون توجه به آن طی طریق کند بلکه حتما باید نسبت اندیشه های خود را با هگل معین نماید.

[2] ) ایشان در شعری خطاب به عروسشان فرموده اند:

فاطی که به علم فلسفه می نازد                      بر علم دگر به آشکارا تازد

ترسم که در این حجاب اکبر آخر                   غافل شود و هستی خود را بازد

[3] ) جریان شکستن کوزه ای که فرزند ایشان حاج آقا مصطفی از آن آب نوشیده بود و سختی هایی که ایشان در آن سالها متحمل شده اند در اذهان تاریخ ثبت شده است.

[4] )به دلیل همین سختی در تبیین است که برخی از معاصرین سعی کرده اند ایشان را جزء اعضاء تفکیک و یا مخالفین فلسفه به حساب آوردند.

[5] ) صحيفه امام    ج‏18 ص   263

[6] ) تقريرات فلسفه    ج‏1  ص  87

[7] ) آداب الصلاة ص 255

[8] ) تفسیر سوره حمد ص 25

[9] )آداب الصلاة ص 304

[10] ) کشف الاسرار ص 31

[11] ) مرحوم امام قدس سره مدت چهار سال شرح منظومه سبزوارى را در محضر آيت اللَّه رفيعى آموخته و با توجه به بيان شيوا و متقن ايشان و عمق فكرى حضرت امام به گونه‏اى مطالب اين كتاب را فرا گرفتند كه در حكمت متعاليه از استاد بى‏نياز شده و بيش از چند روزى در درس اسفار مرحوم رفيعى شركت نكردند و به مطالعه اسفار و مباحثه آن با مرحوم آيت اللَّه حاج ميرزا خليل كمره‏اى بسنده نموده و از اساتید به نام فلسفه گشتند.(مقدمه تقریرات استفار)

([12]  برای درک عمق اندیشه فلسفی-عرفانی حضرت امام می توان به گفته های فیلسوف و فلسفه شناس معاصر سیدجلال الدین آشتیانی در مقدمه شرح فصوص قیصری مراجعه کرد.

[13] ) صحيفه امام    ج‏13  ص  509

[14] ) چراکه اهل فلسفه ، فلسفه را اینگونه تعریف کرده اند: هِىَ صَيْرُورَةُ اْلِانْسانِ عالَماً عَقْلِيّاً مُضاهِياً لِلْعالَمِ الْعَيْنِّى فِى صُورَتِهِ وَ كَمالِه. و بحق می توان گفت که امام به این مقام نائل آمده بود.

[15] )تفسیر سوره حمد ص 110

[16] ) تقریرات اسفار امام خمینی ص 472

[17] )صحيفه امام    ج‏16   ص 220

No comments yet»

بیان دیدگاه