دیرنوشته‌ای برای سیزده آبان

این مطلب می‌بایست در سیزده آبان نشر پیدا می‌کرد که به دلایلی تا امروز به تعویق افتاد!!!

برای اولین شاگردان‌ام خصوصاً اصحاب حلقه شناخت که تمهیداتی برای شهود داشتند.

وقتی از سر شوق و علاقه در جوانی معلم می شوی و فاصله سنی کمی با شاگردهایت داری تمام مزه‌اش به آن روزی است که شاگردهایت بزرگ می‌شوند و دیگر شاگردت نیستند. بلکه دوستان و برادرانت هستند .
لذت‌اش روزی است که شاگردهایت به اسم کوچک صدایت می کنند و در عالم رفاقت تمام تکّه هایی را که در دوران معلمی به حکم ادب بی‌پاسخ گذاشته‌اند جواب می‌دهند.
لذت‌اش آن روزی است که مادر یکی‌شان زنگ می زند و می گوید آقای روحانی فلانی درس نمی خواند ، واحدهایش را افتاده و تو می‌مانی که به این مرد گنده که الان از تو ریش و سبیل پرپشت تری دارد چه بگویی؟
لذت‌اش آن لحظه ای است که وقتی بچه ها در منزلت جمع می شوند خانم‌ات به خنده‌ها و قهقهه‌هایشان عادت می‌کند و وقتی یک روز ساکت باشد می گوید: فلانی نیامده بود؟فلانی چطور؟
لذت‌اش آن روزی است که می‌فهمی شاگردت عاشق شده و تو در حالیکه در دلت او را تحسین می کنی اخم در هم می‌کشی و می‌پرسی می‌دانی داری چه می کنی؟ و وقتی که خیالت راحت می شود که مثل همیشه حواس‌اش جمع هست ساعت ده شب به همراه همسرت به منزل‌شان می روی تا با پدر و مادرش صحبت می کنی بلکه راضی شوند.
لذت‌اش آن لحظه ای است که وقتی داری توی خانه مطالعه می کنی تلفن زنگ می زند و شاگرد دیروزت و برادر امروزت می‌گوید داداش جان این صیغه محرمیت ما را بخوان قال قضیه را بکن و تو برای اولین بار در زندگی‌ات تلفنی از عروس خانم وکالت می‌گیری و عقد می‌خوانی.
لذت‌اش آن لحظه ای است که وقتی شاگردت با همسرش به منزلت می آید رو به خانمت می کند و می گوید سلام زن داداش و طاهره را برای همیشه زن داداش خود می کند.
لذت‌اش آن لحظه ای است که وقتی برادرهایت می شنوند اثاث کشی داری همگی حتی آن یکی که دستش مو برداشته به کمک می‌آیند و اثاث کشی را که به حق از سخت ترین کارهاست به روزی پر خاطره و خنده تبدیل می‌کنند.
لذت اش آن لحظه ای است که وقتی ساعت سه نصفه شب صدای زنگ اس ام اس موبایل ات در می آید می‌فهمی که کار یکی از همین بچه‌هاست که مثل قدیم‌ها هوس اس ام اس بازی دارد.
لذت‌اش آن لحظه‌ای است که وقتی یکی شان نیمه شب رمضان به صورت اتفاقی در مسجد شهدا می‌بیندت آنچنان وسط جمعیت می دود و بقل‌ات می کند که تو از تمام نگاه‌های حیرت زده اطراف خجالت می‌کشی و در عین حال به همه‌شان فخر می‌فروشی.
و….
اصلا معلمی در دوران جوانی همه‌اش لذت است.

بعدن نوشت: با تعدادی از این بچه ها که خیلی صمیمی‌تر از دیگران بودند روزهای یکشنبه جمع می‌شدیم درمنزل ما و دو کتاب می‌خواندیم. اول کتاب شهود و شناخت که شرحی است بر صحیفه سجادیه و دوم کتاب تمهیدات عین القضات. این نام ـ اصحاب حلقه شناخت که تمهیداتی برای شهود دارند ـ از همان وقت برای این گروه گذاشته شد.

12 دیدگاه»

  مجتبا طالقانی wrote @

راستش از همان موقع که آن کار احمقانه را در مسجد انجام دادم تا همین الان فکر می کردم که از حرکت من ناراحت شده ای هرچند که از همان موقع تا همین الان خودم خیلی با حرکتم حال کرده بودم…اصلن قسمت شیرینش همان نگاه های حیرت زده بقیه بود که فهمیده بودند که یک نفر آمده که فرق می کند برای من با بقیه شان…الان فقط خوشحال تر شدم که تو هم حال کرده بودی از حرکت و کیف کرده بودی از نگاه حیرت زده ملت…

  یک دوست از این به بعد مشهدی wrote @

سلام. مهم تر از اون اینه که وقتی معلمی، اونوقت این فقط شاگردهای قدیم نیستن که بعد داداشت می شن، برادرانی هم هستن که بعدن شاگردت می شن.. استاد سلام…

  مرتضی روحانی wrote @

برو حاج آقا می خوای فحش بدی چرا اینطوری حرف می زنی
ما …تیم

  جلال الدین صفایی wrote @

سلام
ایول

کلی حال کردم با نوشته ات، با اینکه اصلن هیچ کدام از این ها مخاطبش من نبودم. حتی آن اولی که با نام کوچک صدایت بزنم. شاید آنقدر روزگار به ما پا نداد که رفاقتمان آنقدر زیاد بشه که برادری اش بچربد به حق استادی اش و من حتی آقا مرتضی صدایت کنم
به هرحال
خیلی حال کردم
مخلصم

  مرتضی روحانی wrote @

جلال جون داداش فرقی بین بچه ها نیست
تازه شما بچه محل امام رضا(ع) هستی و با ما کوچولو موچولو ها نمی پری
🙂

  اسلاميان wrote @

به روز شدم

  طاهره wrote @

اینجوری که نوشتی آدم دلش میگیره! انگار پدر پیری از پسرهای جوونش حرف میزنه. ولی پیداس که چقدر این احساس پدرانه بهت مزه داده. خدا کنه توی همه ی دوستی ها و معلمی شاگردی ها چنین احساس هایی باشه و روز به روز بیشتر شه.

  مرتضی روحانی wrote @

اینکه پدرانه نیست؛ برادرانه است.

  رضا قائمی wrote @

خدا قسمت ما هم بکند اینهمه لذت را
یا علی
المتماس دعا

  sed hoseyn wrote @

پرچمت بالاست. برادر…

  سیدمحمدعلی wrote @

واقعا یاد اون روزا بخیر……..

روزایی که خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود……………….

اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا…..

  alizadeh wrote @

یادش بخیر
با خستگی و کوفتگی ناشی از کلاس های دانشگاه می اومدیم
اما همنشینی با رفقا برای خستگی مجال جولان باقی نمی ذاشت
هرچند ما خیلی بی وفاییم اما
انصافا وفاتو عشقه آقا مرتضی
هنوز هم شاگردیم
ما را سری است با تو که گر خلق روزگار…


برای جلال الدین صفایی پاسخی بگذارید لغو پاسخ